مهدویت و مسائل کلامى جدید
اشاره:
در این شماره پس از بیان مقدمه و اشارهاى به مباحث گذشته، به سومین دیدگاه در باب چیستى وحى یعنى دیدگاه فعل گفتارى مىپردازیم. پس از تعریف و شرح این دیدگاه به ذکر ارکان وحى از این منظر پرداخته، سپس ملاک و معیار داورى بین سه دیدگاه در مقام نظر را بیان نموده، آنگاه که از وجود معیار عقلى محض و راهنماى برون دینى ناامید گشتیم، سراغ داورى با ملاکهاى درون دینى مىرویم.
در داورى نصوص دینى در اینباره، مىیابیم که وحى حقیقتى دو لایه است؛ در یک لایه از آن که وحى انزالى و دفعىِ قرآن است، موافق دیدگاه اول یعنى دیدگاه گزارهاى است. و در یک لایه دیگر که وحى تنزیلى و تدریجىِ قرآن است، موافق و هماهنگ با نظریه سوم یعنى دیدگاه فعل گفتارى است. ولى دیدگاه دوم، یعنى تجربه دینى هیچ موافقتى با نصوص قرآنى و دینى ندارد.
مقدمه:
گذشت که در ادیان وحیانى، معناى واحدى از وحى وجود ندارد. گفتیم سه دیدگاه عمده در اینباره وجود دارد؛ دیدگاه اول و دوم را در دو شماره ششم و هفتم بیان نمودیم و گفتیم که در دیدگاه گزارهاى، وحى یک نحوه انتقال اطلاعات از سوى خدا یا فرشته وحى به پیامبر است و آنچه به پیامبر منتقل مىشود مجموعهاى از حقایق است که لزوما سرشت زبانى ندارد و این پیامبر است که در مقام انتقال و ابلاغ این پیام و حقایق، به آنها سرشت و جامه زبانى مىپوشاند. به این جهت، در این دیدگاه، جمله و گزاره را از هم جدا کرده، و چهار فرق بین آنها گذاشت.
بنابراین دیدگاه، وحى عبارت از حقایق است که بر قلب پیامبر القاء مىشود. بنابراین، گزاره عبارت از محتوا و مضمونى است که به هنگام در میان گذاشتن با دیگرى، از راه جملات و عبارات مطرح مىشود. پیداست که انتقال یک پیام به دیگرى، لزوما از طریق کلمات و جملات صورت نمىگیرد. گاهى ممکن است با اشارهاى، پیام منتقل شود.
استفاده از الفاظ و کلمات و داشتن خصلت زبانى در ابلاغ پیام وحیانى، امرى قهرى و قطعى و اجتنابناپذیر، از دیدگاه گزارهاى نیست.
در این شماره خواهد آمد که این دیدگاه و برداشت از وحى، با یک لایه از وحى اسلامى، یعنى نزول دفعى و جمعى قرآن (در شب قدر) بر قلب پیامبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله) سازگار است.
دومین دیدگاه درباره وحى که مورد بحث و کنکاش قرار گرفت، «دیدگاه تجربه دینى» بود. در تعریف تجربه دینى گفتیم، تجارب دینى، تجربههایى هستند که شخصِ تجربهگر در مقام توصیف پدیدار شناختى این تجربه، از واژهها و مفاهیم دینى استفاده مىکند. همچنین گفتیم که ارکان وحى تجربى عمدتا سه چیز است: 1. خدا، 2. پیامبر 3. مواجهه خدا با پیامبر و آنچه که به عنوان متون مقدس مطرح مىشود، توصیف، گزارش و سفرنامه پیامبر از این سفر وحیانى و روحانى او است.
همچنین علل زمینهساز طرح دیدگاه تجربى که پنج عامل تأثیرگذار بود را ذکر نمودیم.
صاحب این دیدگاه معتقد است که هسته اصلى تشکیل دهنده دین، تجربهها و حالتهاى باطنى است که در تجربه دیندارانه، شخص تجربه مىکند. وحى در دیدگاه تجربه دینى، نفس مواجهه خدا با پیامبر است، بدون آنکه هیچ پیامى انتقال یابد.
همانگونه که گذشت، پذیرش دیدگاه تجربه دینى در مغرب زمین، به خاطر حلّ مشکلات و عوامل پنجگانهاى بود که دنیاى مسیحیت و الهیات آن را فرا گرفته بود؛ امّا این خود باعث ایجاد مشکلات متعدد دیگرى شد و عوارض ناخوشایندى داشت که به دین و دیانت لطمات سنگینى وارد ساخت. مع الأسف بعضى از روشنفکران ما نیز، این نظریه را پذیرفته و به توجیه و توضیح آن پرداخته و تئورى را (به نام بسط تجربه نبوى،) بر اساس آن و غافل از ناسازگارى با متون دینى و نصّ قرآن، مطرح نموده است.
اکنون به نظریه سوم در باب وحى یعنى «دیدگاه فعل گفتارى» مىپردازیم.
دیدگاه سوم در باب وحى
دیدگاه فعل گفتارى
اصل بحث به یک تئورى برمىگردد که یکى از فیلسوفان تحلیلى به نام جى اِل آستین(1) مطرح کرد. البته طرح او این گونه که او مطرح کرد، تازگى دارد وگرنه (به صورت گوهرى) بحثهایى هستند که ما در نگاه سنّتىمان به وحى داریم. وى تحت عنوان فعل گفتارى بحثى را مطرح کرد که اصل آن بحث مربوط به وحى نیست. او از دسته فیلسوفان تحلیلى است و بر این باور است که واحد ارتباط زبانى جمله نیست، بلکه واحد ارتباط زبانى فعل گفتارى است. برخلاف فیلسوفان گذشته که در مقام ارتباط و گفت و گو و کار برد زبان، واحد ارتباط زبانى را جمله مىدانستند. بنابراین، ما در انتقال معانى و مفاهیم از زبان استفاده مىکنیم، ولى این که بلوکهاى اولیّهاى که آن ارتباط زبانى را مىسازند چه هستند، این جاى بحث و گفتوگو است؛ لذا بحث ایشان مستقیما به وحى برنمىگردد. تصویر سنّتى این است که جمله یعنى قول تامى که «یصّح السّکوت علیها» است که این عبارت از بلوک و واحد ارتباط زبانى است، ولى ایشان مىگوید: «واحد ارتباط زبانى فعل گفتارى است». سپس مىگوید: «این فعل گفتارى از سه بخش تشکیل مىشود:
1 ـ فعل نفس گفتار(2)
2 ـ فعل ضمن گفتار(3)
3 ـ فعل بعد گفتار.»؛(4) یعنى وقتى ما یک فعل گفتارى انجام مىدهیم، در محاوراتمان این سه کار را انجام مىدهیم و هر یک از این کارها اجزایى دارد.
در فعل نفس گفتار نخست:
آواها و اصواتى را بر زبان جارى مىکنیم. دومٌ این آواها و اصوات به یک واژگان خاص اختصاص دارند و از یک ساختار نحوى ویژه پیروى مىکنند. پس فعل نفس گفتار آوا و اصواتى را همراه دارد. این اصوات مربوط به واژگان و دستور زبان خاصى هستند و معناى خاصّى هم دارند که اوّلى را «فعل آوایى» دومى را «گفتارى یا سخن وار» سومى را هم «فعل دلالى» مىنامد (چرا که مضمونى دارد که افراد به آن مضمون دلالت و هدایت مىشوند). به هنگام گفت و گو کلماتى بر زبان من جارى مىشود، این کلمات به یک زبان خاص اختصاص دارند؛ یعنى از واژگان و ساختارهاى نحوى ویژهاى پیروى مىکنند در عین حال معنایى خاص در ذهن مخاطب باقى مىگذارند؛ بدینگونه که منِ گوینده مىخواهم این معانى به مخاطب منتقل شود و او را از طریق این کلمات به آن معانى که در ذهن دارم دلالت کنم.
فعل ضمن گفتار چیست؟ ایشان مىگوید: «فعل ضمن گفتار این است که در ضمن این داد ستد و فعل گفتارى که ما انجام مىدهیم، این نکات و معانى را من به شما منتقل مىکنم. به دنبال این معانى که به شما منتقل مىشود، ممکن است حالتهایى در وجودتان ایجاد شود. مثلاً این سخن گفتن، در شما حالت ترس یا حالت تعجّب یا اقناع پدید مىآورد. اینها حالاتى هستند که ابتدا معنایى را به شما منتقل مىکند و ممکن است به دنبال این سخن و معنا که شما دریافت مىکنید، حالتها یا رفتارهایى در شما بروز پیدا کند که آقاى آستین به آن فعل بعد گفتار، مىگوید. با این حال سخنان او در توصیف فعل ضمن گفتار خیلى با صراحت و و وضوح، همراه نمىباشد. فیلسوفانى چون جان سرل(5) تا اندازهاى در این باره توضیح دادهاند، ولى سخنان خود او درباره فعل ضمن گفتار تا حدودى ایهام دارد. وى مىگوید: فعل ضمن گفتار کارى است که ما ضمن سخن گفتن مىکنیم و حالتى را در دیگرى به وجود مىآوریم. مثلاً ضمن سخن گفتن ممکن است هشدارى بدهیم و در نتیجه کسى را به تعجّب وا داریم. این کارى است که از سوى ما انجام مىشود و مترتّب بر فعل ما است. در واقع، به رفتارى که ممکن است او به دنبال این فعل انجام دهد (که منشأ آن، گفتار ماست) و حالتى که ممکن است پس از شنیدن سخن ما در او پدید آید (مثل حالت تعجّب هراس و اقناع و غیره) را فعل بعد گفتار مىگوید. این حالات، تأثیراتى است که به دنبال گفته ما در مخاطب ایجاد مىشود و سرچشمه آن نیز گفتههاى ماست. به بیان دیگر ایشان مىخواهد به یک معنا آن را به متکلّم نسبت دهد، با این توضیح که سخنان متکلّم منشأ این رفتار و حالات در مخاطب شده است. این که کلام چه تأثیرى در مخاطب داشته باشد، تنها تابع کلمات نیست و تا اندازهاى نیز به زمینه انفسى شنونده بر مىگردد. این که ما مىگوییم مربوط به واژگان و دستور زبان خاص هستند، لازمهاش این است که باید معانى خاصى هم داشته باشند. هدف شما از به کار بردن این کلمات و ساختارهاى زبانى، دلالت است؛ یعنى مىخواهید با گفتن این کلمات و واسطه قرار دادن آنها، مخاطب خود را به معانى مورد نظر دلالت کنید. معنایى را که از طریق شنیدن در ذهن شنوند شکل مىگیرد فعل ضمن گفتار مىگویند. کلمات، مخاطب را به معنایى منتقل مىکنند؛ این انتقال مخاطب به معنا، فعل ضمن گفتار است.
گاهى گوینده ضمن گفتار، در حالى که معانى را به شما منتقل مىکند ممکن است به شما هشدار نیز بدهد و یا شما را نسبت به یک مطلبى مشتاق کند. این اشارهاى که گوینده همراه با گفتارش پدید مىآورد و با آن در مخاطب تأثیر مىگذارد، «فعل ضمن گفتار» است. اصل گفتار او کلمات و اصواتى است که معنا دارند و از ساختار نحوى معیّنى برخوردارند. همراه با این گفتار؛ ممکن است کارهایى نیز انجام دهیم، مثل هشدار دادن بر حذر داشتن و مانند اینها که ظهور این کارهاى ضمنى در مخاطب، أمرى است که سرچشمه گرفته از فعل گفتارى ما و وابسته به آن است که از آن به فعل «بعد گفتار» تعبیر مىکنیم؛ یعنى بعد از گفتار ما اتّفاقهایى مىافتد، که این بیان اصلى آقاى آستین است. اصل این بحث هرگز در وحى مطرح نشده است، ولى بعضى از متکلمان مغرب زمین این را دست مایهاى براى توصیف و تفسیر وحى قرار دادهاند.
این بحث وقتى به عالم وحى کشیده شد و به عنوان افعال وحیانى مطرح گردید، معنایش این است که کارى که خدا با پیامبر انجام داده است پدید آوردن یک فعل گفتارى است؛ یعنى خداوند در آن مواجهه وحیانى با پیامبر، کلمات و واژگان ویژهاى را از یک زبان ویژهاى به کار گرفت و از اینها معانى ویژهاى را اراده کرده، لذا وحى ذاتا یک سرشت زبانى، آن هم ناظر به زبان خاص دارد که لازمه آن تجربه و مواجهه است. قبلاً هم اشاره کردیم که در وحى گزارهاى نیز باید میان پیامبر و فرشته وحى یا میان پیامبر و خداوند، مواجهه و تجربهاى وحیانى صورت گیرد، ولى آن مواجهه حقیقت وحى نیست، بلکه لازمهاى است که وحى در زمینه آن لازمه باید شکل گیرد. در این جا هم حتما مواجههاى میان خدا و پیامبر بوده، ولى حقیقت و سرشت وحى، فعل گفتارى خداست. لذا اوّلاً خدا واژگان و دستور زبان ویژهاى را از یک زبان طبیعى خاص به کار گرفته تا این که معنا و پیام ویژهاى را به پیامبر منتقل کند؛ یعنى آن پیامى که در دیدگاه گزارهاى مطرح بود، این جا نیز مطرح است، در عین حال آن پیام با هر قالبى منتقل نشده، بلکه با به کارگیرى کلمات و الفاظ و دستور زبان معیّنى به پیغمبر منتقل شده است. لذا وحى، فعل گفتارى خدا مىشود. به این ترتیب وحى ذاتا در مقام صدور از جانب خداوند، یک سرشت زبانى مقید به یک زبان معین پیدا مىکند.
ارکان وحى در دیدگاه فعل گفتارى
ارکان چنین شکلى از وحى چهار چیز است: خدا، پیامبر، فعل نفس گفتار، فعل ضمن گفتار. فعل بعد گفتار از ارکان و ذات وحى نیست؛ زیرا فعلى است که متفرّع بر سخنان گوینده بوده و حالات، اعمال یا اندیشههایى است که در ذهن مخاطب به وجود مىآید از این رو متالّهانى چون نیکولاس و لتراسترف بر آن تصریح و تأکید نموده و گفتهاند: «فعل بعد گفتار فعلى است که متفرّع بر فعل نفس گفتار و ضمن گفتار بوده، به دنبال آنها حاصل مىشود، هر چند لازمه چنین برداشتى از وحى، تجربه است و تجربه نیز اجتنابناپذیر است، ولى در اینجا تجربه دیگر مقوّم حقیقت و سرشت وحى تلقى نمىشود، بلکه مقوّم آن، دو رکن از ارکان فعل گفتارى است. این چکیده سخن در دیدگاه سوم است.
اصل این دیدگاه یعنى به کارگیرى تئورى «آستین» درباره وحى، از یکى از متألّهان الهیات اصلاح شده در مسیحیت، به نام «نیکولاس ولترسترف» است. ایشان همان سخن را آورده و گفته است: «وحى عبارت است از تکلّم الهى» و تکلّم هم طبق تئورى آستین «فعل گفتارى» متکلّم است. تفصیل این سخن در کتاب «وحى و افعال گفتارى» از آقاى علىرضا قائمىنیا آمده است.(6)
ـ آیا ضابطه و ملاکى براى داورى میان سه دیدگاه یاد شده هست؟
ما با این سه دیدگاه روبهرو هستیم؛ حال باید دید شیوه داورى و ضابطهاى که بر اساس آن بتوانیم بعضى دیدگاهها را تخطئه و بعضى را تصحیح کنیم و بپذیریم چیست؟
اساسا درباره وحى و چیستى آن، آیا ما به خودى خود و صرف نظر از تعالیم انبیا راهى براى داورى داریم یا نه؟ و اگر به خودى خود راهى نداریم، در این صورت در مقام عمل سراغ چه چیزى باید برویم؟
در این جا شایسته است به این نکته بپردازیم که آیا در برابر این دیدگاهها و در مقام داورى ـ صرف نظر از تعالیم انبیا و ادیان ـ ملاکى براى ترجیح داریم یا خیر؟ سپس اگر نظرا ملاکى براى داورى و ترجیح نداریم، در عمل چه باید کنیم؟
________________________________________
1. J.L.Astin.
2. Locutionary act.
3. illocutionry.
4. Perlocutionary act.
5. John searl.
6. ر.ک: علیرضا قائمىنیآ وحى و افعال گفتارى، ص 80 به بعد.
7. آنالوژى (analogies).
8. ر.ک: رضا حاج ابراهیم، «نگاهى بر بسط تجربه نبوى»، ص 16 به بعد.
9. همان، ص 17.
10. ر.ک: ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 192 به بعد.
11. ر.ک: رضا حاج ابراهیم، نگاهى بر بسط تجربه نبوى، ص 18.
12. همان، ص 19.
13. قدر (97): 1.
14. دخان (44): 1 ـ 3.
15. اسراء (17): 106.
16. فرقان (25): 32.
17. نساء (4): 82.
18. شعراء (26): 193 ـ 194.
19. ر.ک: المیزان، ج 2، ص 15 ـ 18.
20. شورى (42): 7.
21. زخرف (43): 1 ـ 4.
22. یوسف (12): 2.
23. طه (20): 13.
24. نجم (53): 3 ـ 4.
25. بسط تجربهى نبوى، ص 16.
26. ماهنامه آفتاب، شماره 15، صفحه 70.
27. بقره (2): 185.
28. تفسیر موضوعى قرآن کریم، آیت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 71 ـ 72.
منبع: تبیان