ملاک و معیار داورى بین سه دیدگاه در مقام نظر
اساسا ما در مقام آن چه که از محدوده شهودمان بیرون و به محدوده غیب مربوط مىشود، قدرت داورى قطعى نداریم. لذا یا باید سراغ مدلسازى و «تمثیل(7)» برویم (که معلوم نیست نتیجه مسلّمى داشته باشد(8)) یا در آن حوزه سراغ کسانى برویم که آن تجربه را دارا هستند. لذا در باب تحلیل و تفسیر وحى، مىگوییم ما نمىدانیم حقیقت وحى چیست و چه اتفاقى براى پیامبر افتاده است.
بنابراین، یا باید توصیفات پیامبران از وحى را مبنا و ملاک قرار دهیم و یا در نهایت بگوییم تجربه وحیانى مانند بعضى از تجربههاى باطنى ما است؛ سپس از این تجربه باطنى مدلسازى کنیم و اینها همان به کارگیرى تمثیل است.
به عبارت دیگر «آگاهىهاى ما نسبت به امور واقع یا حصولى است یا حضورى.
ـ شناخت حصولى از طریق صور مفهومى به دست مىآید و به مقولات (categories) محتاج مىباشد و جز با وجود مفاهیم مقولى شدنى نیست.
ـ آدمیان در مواجهه با واقعیاتى که کم و بیش براى همه انسانها قابل تجربهاند (خواه تجربه بیرونى و خواه تجربه درونى)، به آسانى مىتوانند از مفاهیم و الفاظى متناظر با این واقعیات، براى شناختن یا شناساندن آن چه در تجربه خود مىیابند بهره جویند. اما در فهم پذیرکردن تجاربى که براى همه اتفاق نمىافتد و احیانا در تجارب منحصر به فرد، راه شناخت ما مُدلسازى است؛ یعنى آدمیان تلاش مىکنند با استفاده از تمثیلها (analogies)، از امور معهود و حتى الامکان محسوس خویش مدلسازى کرده، بدین وسیله به شناخت ویژگىها، آثار و احکامِ واقعیت مورد کاوش نایل شوند».(9)
گفتنى است، تمثیل (آنالوژى) چیزى نیست جز برگرفتن و برجسته نمودن همانندى و شباهت مشهود با مفروض بین دو موقعیت؛ و «مدل» عبارت است از: «مسلّم فرض کردن تمثیلى سنجیده و نظاممند (systematic) میان پدیدهاى داراى قوانین شناخته شده، با پدیدهاى دیگر که مورد کاوش است.»(10)
بنابراین، اگر بخواهیم در تصویرگرى از تجربههاى نایابى که نمونهاى مشاع و مشترک ندارند، مدلسازى کنیم، این مدلسازى (حداکثر) سبب رسیدن به معرفتى ظنّى است.
احکام حاصل از مدلها از نظر منطقى، ارزشى در حدّ تمثیل منطقى دارد؛ از این رو معرفت حاصل از به کارگیرى مدلها، ارزش نظرى چندانى ندارد. به همین دلیل افزایش قوّتِ معرفتى این احکام و بالا بردن ارزش نظرى این دانستهها، تنها با عرضه هر چه بیشتر این احکام بر تجربه (بیرونى یا درونى) شدنى است.
در مدلهاى ناظر به واقعیات درونى کمیاب یا منحصر به فرد، باید با عرضه نتایج حاصل از مدل بر صاحبان این تجارب، میزان واقعنمایى تصویر به دست آمده را دریافت.
لازمه این سخن، آن است که در تحلیل حوادث نایابى مانند وحى انبیا، یا باید خود پیامبر و برخوردار از وحى باشیم یا به سراغ پیامبران رفته، حقیقت وحى و چند و چون آن را از ایشان فرا بگیریم. در غیر این صورت همه مدلها و تمثیلهاى ما درباره وحى، نتیجهاى جز کار پاکان را «قیاس از خود گرفتن» و انبیا را هم چون خود پنداشتن نخواهد داشت.(11) مدلولسترگ این سخنان درباره روششناسى تحلیل وحى ونبوت، آن است که منظرِ بیرون دینى و احکام حاصل از آن به تنهایى معرفتى قابل اعتماد نسبت به هستى و چیستى وحى و کم و کیف نبوت به دست نمىدهد و بدون تکیه بر مبانى درون دینى، در رسیدن به مقصود ناکام مىماند. بدین جهت تا هنگامى که از انبیا استمداد نجوییم، در فهم حقیقت نبوت و امکان بسطپذیرى آن به ساحل نجات نخواهیم رسید.(12)
حال که تمثیل و مدلسازى در این باب (وحى) کارساز نیست، به ناچار دو راه براى ما باقى مىماند:
1. خود پیامبر باشم و خود تجربه کنیم.
2. به توصیفات افراد صاحب تجربه، با فرض عدم خطا و عدم کذب آنها (:عصمت)؛ یعنى انبیا تکیه کنیم.
صورت اول شدنى نیست و راهى به آن نداریم؛ چرا که تا هنگامى که تجربه و درک درستى از وحى نداشته باشیم، نمىتوانیم بگوییم که آیا (وحى) به دیگران نیز سرایت مىکند یا خیر؟
بنابراین، تنها راه شناخت وحى، راه درون دینى است نه برون دینى؛ یعنى مراجعه به انبیا و تعالیم و بیانات آنها.
به بیانى دیگر تامّلات عقلانى محض در این باب ناکام مانده، گریزى جز از رجوع به کتاب و سنت نداریم.
دیدگاههاى سهگانه درباره وحى و داورى متون دینى
با نبود عقلى و برون دینى براى ترجیح یک نظریه، ناگزیر باید به ادلّه نقلى و مضامین درون دینى بسنده کنیم. البته ادله نقلى به روشنى دیدگاه تجربه دینى را درباره سرشت وحى نفى کرده، ساختارى دولایه براى وحى اسلامى تصویر مىکند. این ساختار دو لایه، در لایه درونى خود ویژگى وحى گزارهاى را داراست و در ساختار بیرونى و نمایان خود، سرشتى زبانى براى وحى تصویر مىکند که با دیدگاه افعال گفتار سازگار است.
توضیح آن که درباره کیفیت نزول قرآن، از یک سو دستهاى از آیات نزول قرآن را در شبى مبارک بیان مىکند؛ مثل آیات ابتدایى سوره «قدر» و سوره «دخان»: «اِنّا اَنْزَلناهُ فِى لَیلَةِ الْقَدرِ»(13) «حم * وَ الکِتابِ المُبِین * اِنّا اَنزلناهُ فى لَیلةٍ مُبارَکَةٍ اِنّا کُنّا مُنذِرِین»(14)
از سوى دیگر، از نظر تاریخى؛ مسلّم است که قرآن به صورت تدریجى و بنابر قول مشهور در مدّت بیست و سه سال نازل شده است. گذشته از این، دسته دیگرى از آیات حاکى از این نزول تدریجىاند؛ مانند آیات سورهى «اسراء» و «فرقان»؛ «وَ قُرآنا فَرَقْناهُ لِتَقرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُکثٍ وَ نَزَّلناهُ تَنْزِیلاً»(15)
«و قالَ الّذینَ کَفَرُوا لَولا نُزِّلَ عَلیَهِ القُرآنُ جُمْلَةً واحِدَةً کَذلِکَ لِنُثبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرتیلاً»(16)
با توجه به این که به تصریح قرآن، هیچگونه تعارضى میان آیات قرآن نیست، چنان که در سوره نساء آمده: «وَ لَو کانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اختلافا کَثیرا»(17)
به همین دلیل مفسّرانى چون علاّمه طباطبایى؛ دو نزول را براى قرآن باور دارند؛ نزولى دفعى و یک پارچه که در شب قدر بر قلب مبارک پیامبر صورت گرفته؛ چنان که در سوره «شعراء» آمده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمینُ * عَلى قَلبِکَ لِتَکُونَ مِنَ المُنْذِرین»(18)
و نزولى تفصیلى و تدریجى در طول دوران رسالت رسول خاتم.
در نزول دفعى قرآن که به گونهاى یک پارچه و بسیط است، با دیدگاه گزارهاى وحى (که فاقد سرشتى زبانى است) قابل تطبیق است؛ و در نزول تدریجى قرآن (جنبه فرقانى قرآن) به تصریح دستهاى از آیات، داراى سرشتى زبانى بوده و به زبان عربى نازل شده؛ از این رو دیدگاه افعال گفتارى بر آن قابل تطبیق است. بجاست که به بعضى از این آیات اشارهاى گذرا داشته باشیم:(19)
«وَکَذلِکَ اَوْحَیْنا اِلَیْکَ قُرآنا عَرَبِیّا»(20)
«حم * وَالْکِتابِ الْمُبِین * اِنّا جَعَلناهُ قرآنا عَرَبیّا لَعَلَّکُم تَعقِلُونَ * وَ اِنَّهُ فِى اُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِىٌّ حَکیمٌ»(21)
«اِنّا اَنزَلناهُ قرآنا عَربیّا لَعَلَّکُم تَعقِلُونَ»(22)
این آیات در این که نزول قرآن با سرشتى زبانى و در قالب عربى صورت گرفته است صراحت دارند.
«وَ اَنَا اختَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى»(23)
بدیهى است که گوش کردن وحى وقتى معنا دارد که وحى شکل زبانى و قالب گفتارى داشته باشد.
«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الهَوى * اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ یُوحى»(24)
مرجع ضمیر «هو» در این آیه، مرجع معنوى؛ یعنى مصدر نطق است که از «یَنْطِقُ» سابق فهم مىشود. به تصریح این آیه آن چه وحى شده عین نطق و گفتار است.
بارى، مجموعه آیات یاد شده در کنار بسیارى از آیات و روایات دیگر نشان دهنده آنند که سرشت وحى در لایه باطنى آن «گزارهاى» و در لایه بیرونى آن «زبانى» است و فاقد سرشتى تجربى است.
متأسفانه تاکید افراطى دکتر سروش بر تقدّم آراى بیرون دینى (آن هم آرایى که نوعا ظنّى و استحسانىاند) بر مضامین درونى دینى، باعث غفلت ایشان از این آیات و بسیارى شواهد نقلى دیگر شده است.
استغراق دکتر سروش در مبانى بیرون دینى؛ باعث شده که نزول دفعى قرآن را انکاره کرده(25) و اظهار دارد:
من معتقد نیستم خداوند مىدانست که فلان کس فلان سئوال را از پیغمبر خواهد کرد و پیشاپیش آیهاى را حاضر کرده بود که تا او آن سئوال را کرد، آن آیه را همان جا بر پیامبر وحى کند. مىتوان این مسأله را به این صورت دید که پیامبر با سؤالى رو به رو مىشد، نفس این سؤال آن چه را که به منزله جواب به سؤال کننده داده مىشد، تولید مىکرد.(26)
توجه به آیات اول سورهى دخان که خداوند در آنها نخست به قرآن و کتاب مبین قسم یاد مىکند و سپس بیان مىفرماید که ما این کتاب را در شب مبارکى نازل کردیم، روشن مىسازد که بیان دکتر سروش در این زمینه چیزى جز اجتهاد در مقابل نصّ نیست.
علاوه بر این، خود قرآن تصریح مىکند: نزول قرآن در ماه مبارک رمضان صورت پذیرفته است؛ «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِى اُنْزِلَ فیه القُرآن...»(27)
اگر منظور از این آیه نقطه آغاز نزول تدریجى قرآن باشد ناگزیر آغاز رسالت باید در ماه رمضان باشد؛ در حالى که طبق شواهد تاریخى مسلّم نزد امامیّه، بعثت رسول خاتم در ماه رجب واقع شده، از این رو، ما مبارک و لیله مبارکه مىبایست ظرف نزول تمام قرآن بر پیامبر باشد نه ظرف شروع وحى و ظرف نزول آیات اوّلیه قرآن.(28)
بنابراین، متون دینى هیچگونه سازگارى با «دیدگاه تجربه دینى» در باب وحى ندارد و آن را تأیید نمىکند، بلکه «وحى» از دیدگاه درون دینى و متون دینى، ساختارى دو لایه دارد؛ در یک لایه از آن ـ که همان نزول دفعى قرآن است ـ با دیدگاه گزارهاى سازگار است و در یک لایه از آن ـ که نزول تدریجى و تنزیلى قرآن است ـ با دیدگاه فعل گفتارى سازگار است.و الحمد لله ربّ العالمین.
________________________________________
1. J.L.Astin.
2. Locutionary act.
3. illocutionry.
4. Perlocutionary act.
5. John searl.
6. ر.ک: علیرضا قائمىنیآ وحى و افعال گفتارى، ص 80 به بعد.
7. آنالوژى (analogies).
8. ر.ک: رضا حاج ابراهیم، «نگاهى بر بسط تجربه نبوى»، ص 16 به بعد.
9. همان، ص 17.
10. ر.ک: ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 192 به بعد.
11. ر.ک: رضا حاج ابراهیم، نگاهى بر بسط تجربه نبوى، ص 18.
12. همان، ص 19.
13. قدر (97): 1.
14. دخان (44): 1 ـ 3.
15. اسراء (17): 106.
16. فرقان (25): 32.
17. نساء (4): 82.
18. شعراء (26): 193 ـ 194.
19. ر.ک: المیزان، ج 2، ص 15 ـ 18.
20. شورى (42): 7.
21. زخرف (43): 1 ـ 4.
22. یوسف (12): 2.
23. طه (20): 13.
24. نجم (53): 3 ـ 4.
25. بسط تجربهى نبوى، ص 16.
26. ماهنامه آفتاب، شماره 15، صفحه 70.
27. بقره (2): 185.
28. تفسیر موضوعى قرآن کریم، آیت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 71 ـ 72.
منبع: تبیان